استنشاق می کنم درد را، معلق و سرگردان؛

می خندد و می رقصد و جاری می شود در آوند رگ هام

شکوفه می کند و می گشاید پنجه های بارور پریشانم؛

و من هی سبزتر می شوم باز، همچنان...

 ***

 کارون خیس گریه شنا می کند ماه را؛

دلتنگی ام برای بعدهاست

که بیابمت و شرجی دیگر نباشد

زمان دیگر نباشد

مثل امروز...

 ***

 شب شده،

چه خمیازه ای می کشد خدا

روی نازبالش های مخمل و ابریشم اش.

 ***

 ما و این زندگی یک در میان!

این «من» که تازه یافته ام؛

 و «تو» که تمام فواصل را پر کرده ای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد