آن زمان که افق طلا یی خاطره های رفته بر باد را به تما شا می نشینم ،

ترنم زیبای باران های بهاری نام زیبای تو را در گوشم زمزمه می کند...

تو یعنی یک سبد از مهربانی

تو یعنی اطلسی های جوانی

تو یعنی یک بغل احساس بودن

تو یعنی باز تاب مهربانی

آن روز یادت هست من بودم و یک دنیا دلباختگی تو بودی و یک دنیا مهر و من ماههاست به دنیای کوچک ان روز لبخند می زنم و سکوت بهترین تفسیر دوست داشتن است .


نمیدانم از کجا شروع کنم از بی وفایی ها یا با وفاییها از تنهایی یا از با هم بودن . از غمها یا از خورشید ها هر کدام به نوبه ی خود سخت است که انسان بخواهد درباره ی درباره ی ان صحبت کند من امروز از تنهایی صحبت می کنم یکی از دردهایی که همه جوانان و نوجوانان از ان رنج می کشند نمی دانم تنهایی را چگونه توصیف کنم من با وجود خوانواده و دوروبریهایم خیلی احساس تنهایی می کنم .