نمی دانم زندگی چیست ، اگر زندگی شکستن سکوت است ،سالهاست که در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام. اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم ، ولی اشک به من نیآموخت که چگونه زندگی کنم .
زندگی
شب آرامی بود، می روم در ایوان تا بپرسم از خود، زندگی یعنی چه ؟
مادرم سینی جایی در دست گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد
آمد آن جا ،لب پا شویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد ، تکیه بر پشتی داد شعر زیبای خواند ، و مرا برد به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم : زندگی ،راز بزرگیست که در نا جاریست
زندگی ،آمدن و رفتن ماست روددنیا جاریست
زندگی ،آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود، آمدایم دست ما در کف این رود، به دنبال چه مبی گردد ؟ هیچ!!!!!
زندگی ، نگاهیست که در خواطره ها می مانند شاید این حسرت بی هوده که بر دل داری شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی ظرف امروز پر از بودن تو ست شاید این خنده که امروز دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی یاد غریبی ست که در حافظه خاک ، بجا می ماند زندگی ،سبز تری آینه دراندیشه ی برگ
زندگی ، خاطره دریای یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکو فایی یک مزرعه ، در باور بذر زندگی ،باور دریاست در اندیشه ی ما هی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آینه عشق زندگی ، فهم نفهمیدن هاست زندگی ، پنجره ای باز به دریای وجود تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست
آسمان ، نور، خدا،عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را در یابیم در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل بر گیریم رو به این پنجره ، با شو ق ، سلا می بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست
زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر که مرا گرمم نمود
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیاط است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست من دلم می خواهم قدر این خاطره را در یابم
زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد....